سینی مسی و فانوس شمعی
نوشته شهریار ایزدی
درکشور عزیز مان، ایران، آداب وسنن مختلف بین اقوام برگزار میشود که هرکدام از آنها جلوه خاصی به زندگی ما ایرانیان میبخشد، یکی ازآنان، بزرگداشت دهه محرم است.
در منطقه مرکزی شهر آبادان دراکثر کوچهها وخیابانها، مراسم این دهه با احترام خاصی برگزار میشد.
من قصد دارم یکی از خاطرات آن دوران را که در خانه مان صورت میگرفت برای شما عزیزان بگویم.
مادر و پدرم سالها بعد از تولد خواهرم، منتظر فرزند پسری بودند. پدرم با دعا و توسل و نذر از خداوند آرزو کرد فرزند پسری به او ببخشد.
نذر پدرم آن بود که هر سال در منزل مان روضه امام حسین بر پا کند.
چنین شد. پس از چند سال از برپایی آن مجالس من حقیر متولد شدم.
هر سال از دو روز مانده به شروع دهه محرم، در و دیوار حیاط منزل با پارچههای مشکی سیاه پوش میشد.
اگر دهه محرم به زمستان میافتاد سقف حیاط را با برزنت میپوشاندند تا محیط گرمتر شود، یا در زمان بارندگی، مشکلی برای حاضرین ایجاد نگردد.
ازساعت پنج بعدازظهر سه نفر روحانی که آنها را ملا یا واعظ میخواندیم، به نوبت و هر کدام به مدت نیم ساعت برای بانوان روضه میخواندند و نصیحت میکردند. مجلس با شکوهی بود.
دونفر از این واعظان، اهل سده اصفهان و یکی دیگر از بهبهان بود. خوش صدا بودند.
اینان هر ساله برای برگزاری روضه به منزل ما و دیگر همسایگان میآمدند. پول کمیمیگرفتند و احترام داشتند.
چند روز از ده روز اول محرم، شور وحال دیگری داشت. مثل روز هفتم محرم که معروف بود به شب حجله قاسم. همه اشک میریختند.
در این روز یک سینی بزرگ مسی بنام مجمعه بر روی چهارپایه ای در وسط حیاط قرار میدادند که با پارچه سبز پوشانده و در آن حلوا، خرما، نقل شیرینی و رنگینک گذاشته میشد.
پخت حلوا، آداب خاص خودش را داشت. از صبح خانمهای همسایه و یا بستگان به کمک مادرم میآمدند. همه چیز شسته میشد.
اول از همه آرد را تفت میدادند و بعد روغن اضافه میکردند. آنقدر آرد مخلوط شده با روغن را هم میزدند که رنگ مسی تیره میگرفت. ذکر و صلوات هم چاشنی تمام مراحل پخت حلوا بود.
ساعت سه عصر و قبل از شروع روضه، حلوا اماده میشد.
مجلس روضه ما زنانه بود. درگوشه حیاط صندلی نسبتا بزرگی میگذاشتیم و روی آن را با پارچه مشکی میپوشاندیم تا واعظ برآن بنشیند و سخنرانی کند.
خانمها دور تا دور حیاط بر روی پتوهای دولایی که روی قالی میانداختیم مینشستند و در چند نوبت با فنجانهای کمر باریک چای و قلیان هایی با تنباکو برازجانی پذیرایی میشدند.
روز قبل از تاسوعا با مادرم برای خرید مواد آش سبزی نذری به بازار معروف به صفای دوم میرفتم.
بازار صفای اول، از ابتدای خیابان طویلی که سینما سهیلا درآن بود و کسبه مختلف داشت شروع میشد.
بخش بالاتر معروف به صفای دوم بود. در صفای دوم، میوه وسبزی و مواد خوراکی مثل مرغ و تخم مرغ و لبنیات محلی و میگوهای خشک شده عرضه میشد.
ما از صفای دوم، هیزم برای پخت آش و سبزی و نخود و لوبیا و عدس تهیه میکردیم.
اگر صبح تاسوعا به کوچه ما میامدید میدیدید همسایهها در حال درست کردن اجاق هستند. اجاقهایی که با آجر و گل درست میشد. چندین خانه بجز ما نذری میپختند.
ما هم یکی از این اجاقهای بزرگ را جلو منزل مان میساختیم. اجاقها نیم متر ارتفاع داشتند و چند سوراخ باد خور در زیرشان بود. اجاقها بعد از مراسم برچیده میشدند.
آش را در دیگ مسی بزرگ طبخ میکردیم. آن زمانها میگفتند دیگ مسی غذا را خوش رنگ و خوش طعم میکند. من از بوی دودی آش سبزی لذت میبردم.
شمع روشن کردن یک رسم دیرینه در آبادان بود. از موارد بسیار خاطره انگیز شب تاسوعا که فامیل و همسایگان به منزل ما میآمدند این بود که سینی بزرگ مسی را پر از شل (گل) میکردیم و روی چهارپایه ای جلو در منزل قرار میدادیم تا شمع روشن کنیم.
بله، شمع روشن میکردیم و دعا و ذکر میخواندیم.
برخی هم نذر شان را آهسته زمزمه میکردند و گوشه چشم شان پر از اشک میشد.
دراین شب از مناطق مختلف آبادان بخصوص مناطق شرکت نفتی مثل بریم و بوارده که عموما مدیر یا مهندس و یا کارشناس بودند، بانوان و دختران زیادی شمع روشن میکردند و ساعات زیادی را در همین کوچه و محل ما میگذراندند.
آنان در مجالس سینه زنی هم شرکت میکردند. بارها شاهد بودم که خانواده هایی میآمدند و میگفتند که ما از نذر و دعا کنار دیگ آش شما و یا روشن کردن شمع و پاشیدن گلاب به خواستههای قلبی مان رسیده ایم.
روشنایی شمعهای فراوان در آن سینی بزرگ در آن شبهای محرم جلوه عرفانی خاصی داشت که با هیچ کلامیقادر به توضیح آن نیستم.
صبح عاشورا قبل از روشن شدن هوا در منزل یکی از همسایگان بنام ضرغامیکه اصالتأ بوشهری بود مراسم صبحدم برقرار میشد.
فرد خوش صدایی با لهجه ناب بوشهری میخواند. ای صبحدم، یک دم مدم، از بهر عزای حسین و … اهالی محل، دور ایشان حلقه زده میخواندند و سینه میزدند.
قبل از اذان ظهر دسته بزرگی از سینه زنان به همراه سنج و دمام به خیابان پرویزی میآمدند و حدود نیم ساعتی در محل میگشتند. سپس به خیابانهای دیگر میرفتند که بسیار مهیج و دیدنی بود.
در پایان روز شهادت امام یعنی شب یازدهم، در کوچه پس کوچههای خیابان پرویزی، و هم کوچه ما، (بصیری) شام غریبان برگزار میشد.
نوجوانان وجوانان با درست کردن فانوس با قوطیهای روغن یک کیلویی که تعدادی سوراخ در آن ایجاد شده بود و با سیم فلزی، دسته ای نیز برای آن درست کرده بودند، در کوچهها میگشتند و سینه زنی میکردند.
روشنائی فانوسها در دل شب جلوه عارفانه ای میآفرید.
نا گفته نماند که آن شبها معروف به شب تا صبحی بود.
تقریبا همه مردم آبادان در کوچهها و محلهها تا نزدیکهای سحر در رفت و آمد بودند و کیف میکردند.
اکنون حدود سی سالی میشود که تهیه و آماده سازی این آش سبزی آبادانی به مقدار یکصد کیلو بر عهده همسر مهربانم است. او مانند من، بچه آبادان و عاشق آبادان است.
از آن مراسم بیاد ماندنی وخاطره انگیز که با خلوص نیت هزاران نفر در آبادان و محل ما انجام میشد اکنون برای من وخانواده ام تنها پخت آش بدون سینی مسی و سینی شمع به یادگار مانده است.
آش سبزی، از زمان فوت مادرم و شیوع بیماری کرونا به جهت رعایت موازین بهداشتی دو سال است که پخته نمیشود.
یادش بخیر، آشی که آخرین بار به همت مادر عزیزم برای پنجاه و هشتمین سال متوالی طبخ شد و بین مردم تقسیم کردیم..
یادش بخیر
یادداشت سردبیری: تحویل به مشعل آبادان، بهمن ۱۴۰۰. انتشار یادداشت و تصاویر با حفظ نام نویسنده و مشعل آبادان بلا مانع است.
افزودن دیدگاه